نقش پدر
دانستیم مادر در تربیت کودک، نقش اساسی دارد. رحم زن، کارگاره صنع الهی و مرکز ظهور اسم خالق خداوند در تولد یک انسان است و دستورات دین در زمینهی عفت و حجاب و روابط زن و مرد نیز، برای آن است که ظرف پرورش نطفه و کانون خلیفهاللهسازی، از آلودگی و انحراف، حفظ شود.
سپس به دومین نقش کلیدی مادر یعنی جایگاه او در خانواده – که بستر رشد کودک است- اشاره کردیم و گفتیم وقتی زن و مردی با هم ازدواج میکنند، حریم و محدودهای به نام خانواده تشکیل میدهند. اولین چیزی که این دو برای زیستن کنار هم نیاز دارند، وجود یک چهاردیواری است و اگر در این چهاردیواری – چه کوچک باشد، چه بزرگ- اصول همسرداری رعایت شود، آرامشی وصفناشدنی حاکم میگردد که در سایهی آن، خود پدر و مادر و همچنین سایر اعضای خانواده، به رشد انسانی و الهی خود میرسند.
گفتیم در مسیر تربیت، پدر مانند دیوار و مادر همچون پنجرهای در دیوار است و همبستگی و اتحاد آن دو نیز، همچون سقفی است بر سر خانه، که امنیت آن را دوچندان میکند. این بار میخواهیم بیشتر به نقش و جایگاه پدر بپردازیم.
پدر مانند دیواری مستحکم و استوار، محافظ خانه است و با حصار امنی که دور تا دور خانه میکشد، نوعی احساس امنیت به اهل خانه میبخشد. این دیوار، چنان محکم است که نمیتوان آن را تکان داد و یا درونش روزنه و شکافی ایجاد کرد. حتی برای بزرگ کردن محدودهی خانه، هرگز نمیتوان دیوارهایی را که حکم چارچوب خانه را دارند و ستون و پیِ آن محسوب میشوند، هُل داد یا خراب کرد؛ چون با خراب کردن دیوار، کل خانه فرو میریزد!
وجود چنین دیواری برای خانه، ضروری است. شما در نظر بگیرید در خانهای زندگی میکنید که تمام وسایل رفاهی و تجمل، در آن مهیّاست، اما دیوار ندارد؛ آیا در چنین خانهای، احساس امنیت و آرامش میکنید؟ مسلّماً خیر!
پدر، همچون تکیهگاهی استوار برای اعضای خانواده است که قوانین و چارچوب خانه را پایهگذاری میکند. استواری، آرامش و امنیت چهاردیواری خانه، بستگی به محکمی و صلابت این دیوار دارد. محکمی دیوار، به چه چیز وابسته است؟ به اتقان و صلابت چارچوبهایی که برای خود و خانه برگزیده است.
و اگر در چهاردیواری خانواده، چارچوب گذاشتن، کار پدر است، مادر باید از چنین همسری که خودش بر اساس قوانین و چارچوبهای دینی انتخابش کرده، پیروی کند. یعنی پدر، قانونگذار است و مادر، مجری.
مهم، این است که خانواده، چارچوب داشته باشد و پدر، این چارچوب را إعمال کند و تا میتواند، آن را به تعادلی که دین مطرح کرده است، نزدیک سازد. البته ممکن است این چارچوب به مرور زمان، به وسیلهی پدر، وسیعتر شود. درست مثل اینکه اغلب افراد در ابتدای زندگی، خانهی کوچکی دارند؛ اما به مرور که وُسع مالیشان بیشتر میشود، میتوانند در خانهی بزرگتری زندگی کنند.
و امروز مشکل بیشتر خانوادههای دینی و غیر دینی، این است که زن بعد از ازدواج، سعی میکند این چارچوب را بشکند و آن را مطابق سلیقه و میل خود، تنظیم کند! که این، آغاز بحران در تربیت فرزند است. کار دیوار، این است که مادر به آن، تکیه کند و دیوار، با قدرت از او محافظت نماید. اما برخی از ما مادران، تیشه برمیداریم و میکوشیم دیوار را خراب کنیم، تا به خیال خود، به خانهمان وسعت بخشیم! غافل از اینکه اولاً این دیوار، ستون اصلی خانه است و اگر خراب شود، کل چارچوب خانه در هم میریزد؛ در صورتی که اگر به این دیوار، تکیه و اعتماد کند، از بسیاری حوادث که در بیرون از چهاردیواری رخ میدهد، محفوظ میماند. ثانیاً اگر قرار باشد کسی به چارچوبها وسعت دهد، فقط پدر است که باید و میتواند این کار را بکند، نه مادر یا فرزند.
دیدهاید بسیاری از ما زنها، با دیگران درگیریم! با فرزند، با مادرشوهر، با خواهرشوهر، با دوست و فامیل. این درگیریها، یا بروز خارجی ندارد و فقط در درون است و ذرهذره ما را میخورد، یا کشمکشهای بیرونی است که علاوه بر خودمان، بر اطرافیانمان نیز اثر سوء دارد و تشنّج را در محیط خانه حاکم میکند. در حالی که اگر به قوّامیت مرد و چارچوبهای او تکیه میکردیم، این حصار، ما را از درگیریها نجات میداد.
وقتی قوّام، حریم درست کرده و ما در این حریم، سکنٰی گزیدهایم، چه جای ناراحتی و درگیری؟! بیرون، برف ببارد، باران بیاید، آفتاب سوزان باشد، هر چه شود، ما در خانه و در امنیت کامل هستیم. چه کسی در مقابل اینها میایستد؟ همان که ” قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ“[۱] است.
پس چرا در زندگیهای ما، خبری از این امنیت نیست؟ چون جایگاه قوّام، به هم خورده است؛ چون همهکاره، “خود”مان شدهایم و این “خود”، کار، دستمان داده است! وقتی مادر با دست خودش، این چارچوب را خراب کرد، نتیجهاش این است که نه چارچوب و حفاظی برای خود و فرزندانش دارد و نه چارچوبی برای برخورد با دیگران.
به عبارت دیگر، وقتی یک زن از همسرش تبعیت نکرد و به بهانههای مختلف، چارچوبهای او را شکست، اول دودش به چشم خودش میرود؛ در اینکه دیگر از پسِ فرزندش برنمیآید و فرزندش تابع او نیست، چارچوبشکن است. برای همین، مادر مجبور است مدام به او، “بکن، نکن” بگوید و این نوع برخورد، ارتباط او و فرزندش را غیر سالم خواهد کرد و نتیجهی خوبی در تربیت نخواهد داشت.
وقتی ما خودمان جایگاه قوّامیت پدر را خراب میکنیم، چگونه توقع داریم فرزندمان درست تربیت شود و به حرف ما گوش دهد؛ بعد هم به چارچوب مدرسه تن دهد و مهمتر از همه، زیر بار چارچوبهای خدا برود؟! ما ریشه را خراب کردهایم! ضرورت وجود چارچوب در خانواده، برای این است که اگر روحیهی فرزند، چارچوبپذیر شود، خود به خود چارچوبهای خدا را هم میپذیرد. اما اگر خود ما به عنوان مادر، چارچوب پدر را شکسته باشیم و ریشهی تبعیت از خدا را در اطاعت از همسر، رها کرده باشیم، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم فرزندمان مطیع احکام خدا باشد؛ چون چارچوبشکنی را از خودمان یاد گرفته است! آن وقت، ما میخواهیم با زور، او را مجبور به رعایت احکام کنیم؛ و نتیجهاش این است که دینگریز میشود و از اعتقادات ما فاصله میگیرد!
حواسمان باشد! بعضی بچهها، از ما مادران باهوشترند و به هر نحوی شده، میخواهند قوانین خانه را مختل کنند و پدر و چارچوبهایش را دور بزنند. حتی گاه میخواهند این ستون را از جا بردارند، تا هر کاری دلشان میخواهد، بکنند! اینجاست که از عاطفهی مادر، سوءاستفاده میکنند و او را وسط میاندازند؛ مادر هم با ترفندهای زنانه، کاری میکند که پدر حتی اگر نخواهد دور بخورد، دور میخورد!
همهی این مشکلات، ناشی از آن است که نقش پدر به عنوان دیوار محکم خانه، نادیده گرفته شده است. امروز در خیلی سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی، یا مرد، ذلیل نشان داده میشود و زن، فرمانروایی میکند، یا زن و مرد، هر دو مطیع فرزندانشان هستند! یعنی هیچ کس در جایگاه حقیقی خود نیست؛ و این، نشان از فرهنگ خطرناک و مصیبتباری دارد که کمکم به خورد دختران و پسران ما میدهند.
خانواده، نیاز به دیواری با چارچوبهای محکم دارد؛ چارچوبی که تکان نخورد، جابهجا نشود و به هم نریزد. با حاکمیت این چارچوب در خانواده، حتی حضور کمتر پدر در خانه، مشکلی ایجاد نمیکند. وقتی مادر در تفاهم کامل و با محبت تمام، قانون پدر را در خانه اجرا میکند، دیگر مهم نیست که پدر، دیر به خانه بیاید یا زود؛ زیاد به مسافرت برود یا نه. مادر در هر حال، حافظ چارچوبهای پدر و منافع خانهاش است.
ممکن است برخی بگویند: همسران ما، در دامن مادرانی تربیت شدهاند که آنها را قوّام، بار نیاوردهاند؛ در برخورد با این دسته از مردان، چه باید بکنیم؟ در پاسخ میگوییم: مسلّماً کار، اندکی دشوار میشود؛ ولی باز زن در جایگاه مجرای ربوبیت – که دربارهی آن به تفصیل، توضیح خواهیم داد- میتواند و باید این قوّامیت را به مردش برگرداند. اما چگونه؟ چه باید بکند تا قوّامیت مرد را رشد دهد و او را به جایگاه اصلیاش برگرداند؟
خیلی از افرادی که برای مشاوره به مراکز مختلف رجوع میکنند، از اینکه همسرانشان قوّام نیستند و چارچوب ندارند، گله میکنند. اما بیاید با خودمان، روراست باشیم! بیشتر آقایان، ما خانمها را میشناسند و میبینند سنگینترند که چیزی نگویند و چارچوبی نداشته باشند؛ چون میدانند اگر بر خلاف میل ما نظری دهند، نمیپذیریم و غرورشان را زیر پا گذاشته، در مقابلشان میایستیم. لذا از اول میگویند: هر چه شما بگویید خانم! اما اگر ما به عنوان زن و همسر، به گونهای نقش خود را ایفا کنیم که مرد، حس کند هر چه او بگوید، همان میشود، کمکم جایگاه خود را بازمییابد. حتی اگر احساس میکنیم چیزی که میگوید، غلط است – البته نه اینکه خلاف شرع باشد- باید مدتی به پای حرفش بایستیم، تا اعتماد به نفسش بالا رود.
پس مهم، این است که ما به عنوان زن، صبر پیشه کنیم و با توسل، از خدا بخواهیم او را متوجه اشتباهش کند. ما حق نداریم اشتباه او را به رخش بکشیم! باید بدانیم این، “ولایت الهی” است که ربوبیت میکند، نه ما؛ و خداست که شریان زندگی تکتک ما را در دست دارد. پس اگر به او متوسّل شویم، سناریوی زندگیمان را به نحوی میچیند که مرد، بازخورد نظر یا رفتار غلط خود را ببیند و متوجه اشتباهش شود؛ حتی اگر در درازمدت، چنین شود.
به عنوان مثال، اگر همسر ما بلد نیست درست خرید کند، عیب ندارد؛ باید محکم بایستیم، تا او یاد بگیرد. نباید خودمان رشتهی کار را به دست گیریم و فرماندهی کنیم؛ از طرف دیگر هم نباید ایراد بگیریم و مثلاً بگوییم: «اینها چیست که خریدهای؟ همهاش خراب است!» تازه اگر هم خود مرد، به خریدِ بدش اعتراف کرد، باید بگوییم: «همین که تو رفتی و برای خانه خرید کردی، ارزش دارد؛ من اینها را با عشق میخورم.»
یادمان نرود اگر قوّامیت و صلابت مرد را در زندگی حفظ نکنیم، نمیتوانیم فرزندانمان را درست تربیت کنیم. اگر از برخی خانمهایی که برای مشاوره رجوع میکنند، پرسیده شود: «رئیس خانهتان کیست و چه کسی حرف آخر را میزند؟» با تعجب، پاسخ میدهند: «ما در خانه، این حرفها را نداریم؛ با هم مشترکیم!» بعضیها هم میگویند: «بچهها!»
در این خانوادهها، مرد یا قوّامیت ندارد و یا نیاز دارد که در قوّامیت، کسی با او شریک شود. اما درست، این است که مرد، قوّام باشد و حرف آخر را بزند. این، حکمی است که خدا تعیین کرده؛ حال، یا ما میخواهیم طبق قوانین الهی حرکت کنیم، که در آن صورت، مطیع مرد میشویم و اثرش را هم در تربیت درست فرزندان میبینیم؛ و یا نمیخواهیم خدا را اطاعت کنیم، که در آن صورت با مرد، مقابله میکنیم و میکوشیم حرف خود را به کرسی بنشانیم. نتیجهاش چیست؟ فرزندانی ضعیف و ناتوان، دورْبزن، چموش، بدون اعتماد به نفس و در یک کلام، نامتعادل.
وقتی مادر، قوّامیت همسرش را بپذیرد و در صدد باشد تا در زندگی مشترک، استعدادهای خدایی و بالقوهی خود را به فعلیت برساند، غیر از جایی که بر خلاف مسیر دین باشد، حرفی در مقابله با مرد نمیزند. آخر در مقابل کمال وجودی زن و مرد، اینکه چه نوع میوهای جلوی مهمان بگذارند، یا مبل خانهشان چه رنگی باشد و…، چه اهمیتی دارد؟!
این گونه مسائل، ارتباطی به استعدادهای درونی ما ندارد. مهم، آن است که وقتی مهمان به خانهی ما میآید، به وظیفهمان درست عمل کنیم و آنچه را که داریم، در طبَق اخلاص و با گرمی، جلویش بگذاریم. اما اگر بیشتر ما طور دیگری فکر میکنیم، به خاطر آن است که نگاهمان به خودمان و دیگران، بر اساس ظهور استعدادهای بالقوهی الهی در وجودمان نیست.
پس مهم، چارچوب داشتن است و این چارچوب داشتن، به وسیلهی پدر، میسّر میشود؛ مادر هم به این چارچوب، جامهی عمل میپوشاند، به نیت اینکه فرزند، با روحیهی تبعیتپذیری بار بیاید و برای عبودیت و بندگی خدا آماده شود.
البته ممکن است برخی جزییات سلیقهای یا موقعیتی نیز در چارچوب خانوادهها إعمال شود؛ مثلاً ساعت خواب شب در خانهای، ده باشد و در خانهای، دوازده؛ که این هم معمولاً هماهنگ با شغل پدر است. اما در هر صورت، وظیفهی زن، آن است که در مقابل این چارچوبها، تسلیم و بلکه حافظ آنها باشد.
إنشاءالله در جلسهی آینده، دربارهی نقش قوّامیت پدر، بیشتر صحبت خواهیم کرد.
کارشناس تربیتی: سرکار خانم مریم جوکار